🍁برشی از یک کتاب🍁
«…سنجاقک میخواست بداند این باغ (جهان) از کی است و سرانجامش چیست؟
سؤال درخت هم همین بود و پرسش کوه نیز.
سنجاقک روزی تمام را به پرسشاش فکر کرد، اما پاسخی نبود جز شگفتی؛ پس سکوت کرد.
درخت، قرنی به سؤالش اندیشید، اما جوابی نیافت جز بهت؛ پس خاموشی برگزید.
و کوه نیز هزاران سال پرسید و پرسید و پرسید، اما پاسخی جز پژواک حیرت نیامد؛ پس او نیز صبورانه و خاموشانه حیرتش را تحمل کرد.
انسان از آن حوالی میگذشت، از کنار درخت و کوه و سنجاقک…
سؤال انسان نیز همان بود، اما سؤالش را چنان بلند پرسید، چنان آن را به هیاهو و غوغا آغشت، که خلوت سنجاقک را آشفت و ساحت کوه را شکست و حرمت درخت پیر را نگه نداشت… .
خدا به درخت و سنجاقک و کوه گفت:
“همگی در جستجوی یک پرسشید، اما تنها انسان است که سؤالش را اینگونه بلند و بیمحابا میپرسد. او را ببخشید که جهان را این همه به پرسش میآشوبد.
اما پرسیدنهای او شور این جهان است!
و هرچند پاسخی جز حیرت نیست؛ اما جهان، بیشور و خروش پرسش، چندان هم زیبا نیست! از او بگذرید؛ شاید او نیز چون شما روزی مقام خاموشی را دریابد…”
انسان گذشت و سکوت درخت و سنجاقک و کوه را به خنده گرفت.
آنها هیچ نگفتند و تنها نگاهش کردند!
نگریستن آموزگاری دانشآموزش را… »
🔹کتاب “دو روز مانده به پایان جهان”
🔹نوشتهٔ “عرفان نظرآهاری”
🔹انتشارات “نور و نار”
🔹چاپ هفتم ، ۱۳۹۳.